نیـــــــــــــــلوفـــــــــــر  جــــــــــــــــوننیـــــــــــــــلوفـــــــــــر جــــــــــــــــون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

تمام زندگیم نیلو

نیلوفر وجوجوهاش

اول فقط نگاشون میکردی کم کم شروع کردی به نازی کردن   بعد از نیم ساعت ترست ریخت و حیوونیارو محکم میگرفتی نگاه چجوری دهن جوجو وا شده منم دلم سوخت و جوجوها رو گذاشتم تو قفس   ...
28 مهر 1391

نقاشی

دختر گلم امروز اولین نقاشی مفهوم دارشو کشید این نقاشی رو میکشه و میگه این (باباییه) ولی من یاد ماسک توی فیلم ترسناکه جیغ میوفتم الهی بمیرم برای بابایی ...
27 مهر 1391

فربد و نیلوفر

                             امروز میخوام از روزی بگم که خدا با دادن یک دختر /یک پسر خوشکل هم بهم داد روزی که نیلوفر به دنیا اومد یه کوچولوی ناز دیگه هم به دنیا اومد که ما با هم تو یه اتاق 2تخته بودیم نیلوفر شیرشو میخوردو میخوابید ولی اون گریه میکرد و شیر نمیخورد تصمیم بر این شد که من بهش شیر بدم الان فربد کوچولو و نیلوفر خیلی همدیگرو دوست دارن خیلی هم مسالمت امیز باهم بازی میکنند     قد تمام اس...
24 مهر 1391

شیرین زبونی

نیلوفر قشنگ من مامان برای شیرین زبونیات بمیره امروز تو زودتر از من از خواب بلند شدی و اومدی رو تخت منو با اون صدای نازت بیدارم کردی بهم گفتی (مامانی  عیشکم  نفسم  بَلَند شوو) منم تورو بغلت کردمو صد تا بوست کردم عشق من ...
22 مهر 1391

لباس نو

چند روز پیش رفته بودیم انزلی /بازار بزرگ ستاره شمال خیلی شلوغ بود یعنی وحشتناک شلوغ خلاصه وسایل بردیمو شامو اونجا خوردیم وقتی میرفتیم تو خواب بودی و قرار شد لباساتو همونجا رسیدیم تنت کنم وقتی اونجا کیفتو باز کردم فهمیدم که لباساتو نیاوردم شانس اوردم هنوز پاساژ باز بود ورفتم این بلوز و شلوار و این تل سرو خریدم وگرنه باید با همون لباسای تو خونه ای می موندی اینا هم دوست جونیات بودن که اونجا باهاشون دوست شدی ...
22 مهر 1391

روزی که قلبم سوخت

جیگر مامان صبح که از خواب بیدار شدیم رفتیم رو بالکن که صبحانه بخوریم موقعی که میخواستی بشینی نمیدونم که چی شد یهو افتادی با صورت رفتی توی استکان و صورت قشنگت سوخت شایدتو خیلی نسوختی ولی تمام قلب من سوخت ...
16 مهر 1391

نیلو موتوری

موتور سواریتم داستانیه قرار بود عرفان با موتور بره بیرون که تو مثل همیشه گریه میکردی که منم میام ما هم الکی سوارت کردیم ولی هروقت میگفتیم دیگه بسه دوباره گریه میکردی   بالاخره اجازه دادیم که بری تو هم از خوشحالی داشتی بال در می اوردی همین که موتور روشن شد همزمان گریه ی تو هم قطع شد وتو پیروز شدی ولی تو بعد از 10 دقیقه موتور سواری اینجوری اومدی خونه   ...
16 مهر 1391

تولدت مبارک

  پشت کارت کارت دعوت ورودی تالار ابتدای در سالن جای زنبور کوچولو محل نینای نینای به طرف سالن غذا خوری کادوهای تولد ٢ میلیون هم پول نقد جمع شد. منو بابایی صبح زود حدود ساعت 8 رفتیم تالار برای تزئین اونجا وقتی کارمون تموم شد که ساعت 3 ظهر بود واقعا خسته شدیم /چون حتی مدل چیدن صندلیهای تالارو عوض کردیم فقط 40تا اب معدنی رو روبان بزنم 1ساعت وقتمو گرفت بعد زودی اومدم خونه یه دوش گرفتم و تا برم ارایشگاه ساعت شده بود4/30 ساعت 7 اماده شدم و با...
8 مهر 1391